ترانه جونیترانه جونی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
ماهان عزیزمماهان عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

ماه تابان ما : ترانه ناز ما ، آقا ماهان ما

26 امین ماه سرایش ترانه زندگی

بیست و پنجم هر ماه که می رسد   باشکوهترین روز تاریخ تقویم من است و آن روزی است که آفریدگار جهان تو را به ما هدیه داد و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی امروز بیست و پنجم آذر ، بیست و ششمین ماه حضور تو در این دنیای خاکی مبارک. و این پنجاهمین پست و دلنوشته ای است که برایت می نگارم. دنیای شیرین من ؛ صبحها که از جا برمی خیزیم تا عازم محل کار شوم  وقتی چهره معصوم زیبایت را که آرام خفته ای می نگرم از صمیم قلب برایت آرزوی تندرستی می کنم و اولین جمله ای که بر زبان جاری می کنم این است که خدایا ترانه را به تو می سپارم. زمانی هم که محل کارم هستم...
25 آذر 1392

ترانه خانم و لاک هاش

سلام عزیزم اونقدر عاشق لاک زدن هستی که گفتم یه پست رو برات اختصاص بدم به این موضوع. چند وقت پیش رفتیم خونه عمو فرید  و اونا از کیش و قشم کلی لوازم آرایش و وسیله آورده بودند من هم برای تو ٧ ٨ تا لاک برداشتم و برای خودم چیزای دیگه. ولی اشکال کار در اینه که تو گاهی دستها و ناخونهاتو می خوری و این مواد سرطانزا رو می بلعی . مامانی کلی منو دعوا کرد و گفت دیگه دستاتو لاک نزنم. ولی تو به من قول دادی که دیگه انگشت هاتو تو دهنت نکنی. یه شبی که برای لاک هات تولد گرفتی منم برات شمع روشن کردم. اینم دستای قشنگ دختر نازم   ترانه نازنینم تا امروز ١ سال و یکماه و ٢٠ روزه هست ...
17 آذر 1392

کلی عکس و ماجرا از 2ماه گذشته

نازنینم کلی برات عکس و پست عقب افتاده داشتم بزارم ولی نشد ولی امروز مختصری از اونها رو برات اینجا می زارم. این اولین عکس پرسنلی شماست که برای دفترچه بیمه ات لازم بود چون بعد از دوسال باید عکسدار می شد فوری گرفتیم و کیفیت خوبی نداشت.   این کفش و لباسها رو هم برای مهدت خریدم که فقط یک ماه کلا ١٣ روز رفتی. این جا روز اول مهر که بعد از مهدت اومدی پیش من خراب کاریهای ترانه خانوم در یک روز اولین کار دستی مهدت روز عید قربان اولین جمعه مهرماه ( سوم مهر) خاله محبوبه زنگ زد و گفت داریم علیرضا رو می بریم باغ وحش ترانه رو هم حاضر ...
9 آذر 1392

خداحافظ می می (2 سال و 20 روز)

عزیز دل مامان سلام مدتها بود که تصمیم داشتم از شیر بگیرمت وابستگی فوق العاده عمیقی بیشتر از قبل ایجاد شده بود و شبها رو فقط با خوردن می می می خوابیدی. اولین بار درست روز بعد از تولد ٢ سالگیت تصمیم جدی برای این کار گرفتم و با سیاه کردن می می توسط ماژیک تا ٤ روز از خوردن می می محرومت کردم ولی درست تو همین ایام بیماری  و بهونه گیری های مداومت سبب شد عهدم رو شکستم و دوباره می می خوردن شروع شد. شب ١٥ آبان رفتیم عطاری با بابایی و صبر زرد خریدیم  با دیدن اون صحنه گفتی جی جی مامان خونی شده و دیگه لب نزدی در حالی که من با تمام وجود خواسته و احساس و نگاههای ملتمسانه ات را درک کردم دلم خیلی لرزید ولی سعی کردم مقاومت کنم  .او...
2 آذر 1392
1